پاییزان
ابر تاریک و سیاه
بی صدا می بارد
و هوا نم دارد
و من
پای یک پنجرهی کوچک خیس
در غروب پاییز
جذب موسیقی یکدست هبوط قطراتم
.
خانهی ما در کوره دهی است
دور از دسترس چرخهی سنگین تمدن
در ده ما خبری از آسفالت، بر تن جاده نیست
اثری از آنتن، بر لب بام گِلی پیدا نیست
و نه سیمی بر دوش ستونی سیمانی
و نه دیواری غرق در سردی سنگ مرمر
از لب پنجرهی خانهی من
کوچه باغی پیداست
کوچه باغی با درختان بلند و سرسبز
(بوی نم روی کلوخ دیوار
و نفسهای عمیق هر برگ
و پریشانی پر هیبت بید مجنون
پشت دیوار فروریختهی باغ)
زیر پایم آب
حنجر خشک زمین را می نماید سیراب
و صدای تپش رود پریشان
لای رگهای خروشان زمین،
مثل موسیقی نمناک حیات
.
تنهایم اما
فکر من تنها نیست
من به اندیشهی همواره دچارم
من به باران می اندیشم
و به دوست
و به آواز سحرگاهی
و به فرداهایی پر باران
و می اندیشم اگر
وسعت باران را درک کنم
ریزشی پی در پی خواهد داشت
روی این گلدان تشنهی اندیشیدن
و اگر
تپش گل را احساس کنم
عطر گل در ریههایم جاریست
و غروب، اگر احساس مرا بشناسد
عکس هشیاری خواهد شد
پشت دریاهای آبی تنهایی من
(جنس باد
لب این پنجره مرطوبتر است
رویش گل
لب این پنجره هشیارتر است)
.
من به باران باور دارم
باران خواهد بارید
و کبوتر پر خواهد زد
و گل نرگس زیبا خواهد بود
و خدا خواهد بود
.
ابر بی صدا می بارد
و هوا نم دارد
و جوی
می برد آب روان را
تلخ آن سوتر پر آب شده
و کسی بیل به دوش
زیر باران می گذرد
شاید امشب آسمان صاف شود،
ماه بیاید بیرون از پس ابر
و پَر پنجرهها باز شود
شاپرک، پشت فانوس غزل، عاشق پرواز شود
شاید امشب دور کرسی،
قصهی تازه ای آغاز شود
شاید…
.
فکر تنهایی ماه
فکر نمناکی ابر
فکر آرامش مرغی در اوج پریدن
فکر درس فردا
.
و من باید فردا
روی آن تخته سیاه کوچک
در کلاس اول
واژهی سادهی آب را بخش کنم
.
آب، آب
آ… ب
آب باشیم؛
و به هر باغچهای
مژدهی زندگی تازه دهیم
نگذاریم که خار سر جو تشنه بماند
نگذاریم که نرگس
لب کاریزی خشک شود
نگذاریم
گل سرخی در کوچه باغی پژمرده شود
در رگستان علف سیر کنیم
راه دریا را به مسافرها یاد دهیم
و مسافر باشیم
کودکانم
زندگی زنگ دبستان شماست
زندگی را باید دور از وحشت مرگ
به توان ابدیت بخش نمود
و از لذت باور پر کرد
و در قایق هستی جا داد
و به دریای حقیقت افکند
.
آب، آب
آ… ب
و بدانیم که ترس
در دل ماست هنوز
ترس از خشکی و بی آبی
ترس از دشمن ویرانگر
ترس از دیو دروغ
ترس از حمله ی تانک
ترس از غارت توپ
ترس از نیست شدن با نیزهی بی رحم تفنگ
ترس لبریزی شهوت از دل کور مسلسل
و رها گشتن کودک در وحشت مین
و تسلای دل سنگی مرگ
با بمب اتم
و بیایید، بگذریم از جویبار وسط ده
و ببینیم چه سان
حس موسیقی آب جاری
زیر جیغ موتور برق لگد می گردد
.
آب، آب
آ… ب
آب را بخش کنیم
بگذاریم که شبنم
روی برگ تنمان جاری گردد
و احساس خدا
روی اندیشه امان موج زند
و از ابر خیال
بر فضای دلمان نور ببارد
و مینوی سپید
روی بام دلمان پر بزند
برویم
مثل آب
مثل باران برویم
و نمانیم
و نپوسیم
مثل سیبی که در اندوه زمین افتاده ست
و بیایید بشوییم نفس را در عشق
چشمها را در نور بشوییم
فکرها را در آب حیات
استخوانها را در سنگ
و نفس را در بوی گل داوودی
بگذارید که تنها
گل یاس روی احساس شما خیمه زند
رخت چرکی ست اگر
لب جوی احساس نشوییم
برگ امید اگر هست
چتر یک کودک مسکین باشد
.
آب، آب
آ… ب
زندگی بی آب
مثل آبادی بی دار و درخت
مثل خندیدن بی لبخند
و پریدن بی بال،
بی معنی است
آب باشیم و روان
و به هر باغچه ای
مژده ی زندگی تازه دهیم
.
ابر تاریک و سیاه
بی صدا می بارد
و هوا نم دارد
خانهی من در کوره دهی بارانیست
پنجرهام خیس از باران
فرش من، غرق در سبزه و آب
بالشم پر از امید
و لحافم پر گل
و دلم در تپش اوج به فرداها
.
محمد آموزگار (مهرداد)
زاوه، آبادی ساق، خرداد ۷۱
سلام محمد آقا(مهرداد) این شعر ها ونوشته ها همه از خودتان است ؟خیلی زیباست مخصوصا شعرهیچکاک وکلید
سلام بر شما
سپاسگزارم
این سروده ها بیشتر آرزوهای دور و دراز دوران نوجوانی من است.
پاینده باشید.
من به باران باور دارم
باران خواهد بارید
و کبوتر پر خواهد زد
و گل نرگس زیبا خواهد بود
و خدا خواهد بود
دست مریزاد
بسیار زیباست